پاییز می رسد که مرا مبتلا کند...!

ساخت وبلاگ

به رسم تمام سال هایی که تو را می شناخته ام...تولدت مبارک(:

پاییز می رسد که مرا مبتلا کند...!...
ما را در سایت پاییز می رسد که مرا مبتلا کند...! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7bidmeshk7a بازدید : 74 تاريخ : يکشنبه 9 آبان 1395 ساعت: 20:27

یه بار تو یه وبلاگی خوندم که کاش یه دستگاهی ساخته می شد که چیزایی که ما وبلاگ نویسا تند تند تو ذهنمون می نویسیم و ویرایش می کنیم منتقل کنه به صفحه وبلاگ!راست می گفت واقعا!خود من از صبح تا حالا 3 تا پست ذهنی نوشتم!اولیش درباره خواب که چه عرض کنم!کابوس مانندی بود که دوستم درباره من دیده بود!خواب دیده بود تو یه راه برفی گم شده و یه دفعه منو دیده گفته بیا با هم بریم،بعد من جواب دادم من نمی تونم!سرم خورده زمین و فراموشی گرفتم!|: بعد هم هی دور خودم می چرخیدم!!!D: دومین پست ذهنی امروز رو تو مترو و با عصبانیت شدید داشتم می نوشتم!تو اوج شلوغی عصر سوار مترو شده بودم و یه پاییز می رسد که مرا مبتلا کند...!...
ما را در سایت پاییز می رسد که مرا مبتلا کند...! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7bidmeshk7a بازدید : 69 تاريخ : يکشنبه 9 آبان 1395 ساعت: 20:27

دبیرستانی که بودم فکر می کردم این که دانشگاه قبول بشی و بری رشته ای که به علاقت خیلی نزدیکه بخونی یعنی دیگه تمام سر درگمی ها تموم میشن و تو یه جاده صاف و ممتد و مطمئن قرار می گیری که اصلا دو راهی نداره و میتونی توش پاتو بذاری رو گاز و با سرعت 120 کیلومتر در ساعت پیش بری! واقعا نمی دونم چرا همچین فکری می کردم!شاید این فکر متاثر از این بود که یه عمر تو مدارس تو مخ ما کرده بودن انتخاب رشته یعنی تعیین سرنوشت! خلاصه اینکه الان که دانشجوی سال سومم و به جای دو راهی،رو به روم  فقط در زمینه ادامه تحصیل یه 20 راهی(!) بزرگه به شدت به فکر اون روزهام میخندم!!! واقعیت اینه که پاییز می رسد که مرا مبتلا کند...!...
ما را در سایت پاییز می رسد که مرا مبتلا کند...! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7bidmeshk7a بازدید : 62 تاريخ : شنبه 1 آبان 1395 ساعت: 17:03